ترلانترلان، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

دوست داشتنی ما

وداع با ممه و تخت مامان بابا

البته که ممه وداعی نداشت چون شما وابستگی آنچنانی به ممه نداشتی از همون روزای اولی که دنیا اومدی که به سختی تونستی ممه را بگیری و شیر بخوری و بعدشم که یاد گرفتی فقط در حد چند دقیقه شیر میخوردی به خاطر همینم مامان اصراری برای از شیر گرفتنت نداشتم سر دوسالگی و شما این اواخر فقط شبها موقع خواب و بعدازظهرها وقتی از سر کار میومدم میخواستیم بخوابیم ازم طلب مشیر میکردی اونم نه هر روز تا اینکه چند روز پیش که دقیقا یادم نیس کی بود بهت گفتم ترلان مشیر بده دیگه نخور به جاش شیرشیره(بابایی تو شیر برات شیره میریزه میخوری) بخور که خوشمزه تره همینطوری باب شوخی بهت گفتم فکر نمیکردم انقدر قشنگ حرفمو درک کنی دیدم خیلی قشنگ گوش کردی حرفمو و سوال گونه گفتی ...
11 آبان 1395

تولد پدر جون

این روزا همش ازمون تولد میخای حتی یه شب از تو اصرار که برام کیک و شمع و بادکنک بخرید همین الان تولد بگیریم که ما با یه بیسکویت و یه شمع که تو خونه داشتیم خواستیم برات تولد ساختگی بگیریم ولی خب مگه میشه شما رو گول زد مادر میگه هر روز وقتی پدر جون از راه میاد میگی پدرجون میخایم تولد بگیریم برات کدو(کادو) بخریم و در نهایت مادر امسال برای پدر جون بیشتر به خاطر شما یه تولد خودمونی توی باغ تدارک میبینه اینم تولد 59 سالگی پدر جون ایشالا که سالیان سال سلامت باشه پدر جون ...
7 آبان 1395
1